پیروزی مان   2010-01-01 19:52:38

دیشب نبودم خانه. دوستم آرمینه از لس‌آنجلس زنگ زده‌بود و پیغام گذاشته‌بود و با بغض گفته‌بود: امشب دلم گرفته. امیدوار بودم باشی و بشنوی تنهاییم را. نمیدانم چرا تنهابود؟ چرا غمگین‌بود؟ میشود اما حدس‌زد.
اینروزها همه‌ما تنهاییم. دلمان شکسته‌است. بچه‌هایمان را در ایران له‌میکنند. قلب نداهایمان را با گلوله سوراخ میکنند و بهترین و ازخودگذشته‌ترین هموطنانمان را در زندان‌ها میازارند و از اعدام آزادی‌طلبانمان حرف‌میزنند.
آرمینه دوست مسیحی منست که در حقیقت دیشب جشن‌او بود، وباید باصدایی‌شاد مثل هرسال زنگ‌میزد و بافریاد درشلوغی پارتیش سال نو را بمن تبریک میگفت و یا من باید زنگ میزدم و داد میزدم: آرمینه سال نو مبارک.
آرمینه بیست‌و‌پنج سال است که از ایران رفته‌است، اما عاشق ایران است و در آتش شوق‌برگشتن میسوزد. اینروزها روزنه‌ي‌امیدی دردلها بازشده‌است، اینروزها منتظریم، آماده‌ایم و چشم به مونیتورها ویا گوش به رادیوها داریم. اینروزها دلهره‌داریم واحساس تنهایی کلافه‌مان میکند.من دیشب بین هزاران نفر به ایرانم و به بچه‌هایم درایران فکرمیکردم و آرزوداشتم سال‌دیگر این آتش‌بازی را در میدان‌آزادی بپا کنیم که سال‌نوی میلادی جشن دوستان و هموطنان‌مسیحی ما نیز هست.
باید به آرمینه زنگ‌بزنم و بشنوم تنهاییش را و بشارت‌بدهم پیروزی‌مان را که نزدیک‌میشود. نزدیک و نزدیک‌تر.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات